سپاه را از نظر گذراندن. دیدن سپاه. دیدن لشکر را با ساز و برگ: دید چندانی که سان لشکر افلاک را بر منجم طالع خصمش نشد هرگز عیان. شفیع اثر (از آنندراج). رجوع به سان و سان دادن شود
سپاه را از نظر گذراندن. دیدن سپاه. دیدن لشکر را با ساز و برگ: دید چندانی که سان لشکر افلاک را بر منجم طالع خصمش نشد هرگز عیان. شفیع اثر (از آنندراج). رجوع به سان و سان دادن شود
حایض شدن. رؤیت خون. قرء. بی نماز شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، رؤیت خون کردن و از آن ترسیدن. - امثال: جهود خون دیده است، برای رنجی اندک اضطراب و آه و ناله سخت میکند. از جراحتی خرد تألم بسیار می نماید. با دیدن خون مختصر بر تن خود بسیار ترسنده است
حایض شدن. رؤیت خون. قرء. بی نماز شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، رؤیت خون کردن و از آن ترسیدن. - امثال: جهود خون دیده است، برای رنجی اندک اضطراب و آه و ناله سخت میکند. از جراحتی خرد تألم بسیار می نماید. با دیدن خون مختصر بر تن خود بسیار ترسنده است
مردن کسان و خویشان خاصه فرزند. مرگ فرزند یا دیگر اقربا دیدن. مردن عزیزی چون فرزند یا برادر و امثال آن. مصاب شدن بمرگ فرزندی یا خویشی. داغ فرزند دیدن. بمصیبت مرگ فرزند دچار شدن. مصاب بمرگ فرزند شدن
مردن کسان و خویشان خاصه فرزند. مرگ فرزند یا دیگر اقربا دیدن. مردن عزیزی چون فرزند یا برادر و امثال آن. مصاب شدن بمرگ فرزندی یا خویشی. داغ فرزند دیدن. بمصیبت مرگ فرزند دچار شدن. مصاب بمرگ فرزند شدن
آسیب و گزند دیدن: در حد حجاز امن یابم گر سوی خزر زیان ببینم. خاقانی. چون سوزن گر شکسته گشتم جز چشم و سری زیان ندیدم. خاقانی. ، خسارت و ضرر دیدن. متضرر شدن. مغبون شدن: گاه توبه کردن آمد از مدایح وز هجی کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی. منوچهری. با شکستم زین خران گرچه درست از من شدند خوانده ای تا عیسی از مقعد چه دید آخر زیان. خاقانی. خاقانی سود و مایۀ عمر الا ززبان زیان ندیده ست. خاقانی. هرچه داری اگر به عشق دهی کافرم گر جوی زیان بینی. هاتف
آسیب و گزند دیدن: در حد حجاز امن یابم گر سوی خزر زیان ببینم. خاقانی. چون سوزن گر شکسته گشتم جز چشم و سری زیان ندیدم. خاقانی. ، خسارت و ضرر دیدن. متضرر شدن. مغبون شدن: گاه توبه کردن آمد از مدایح وز هجی کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی. منوچهری. با شکستم زین خران گرچه درست از من شدند خوانده ای تا عیسی از مقعد چه دید آخر زیان. خاقانی. خاقانی سود و مایۀ عمر الا ززبان زیان ندیده ست. خاقانی. هرچه داری اگر به عشق دهی کافرم گر جوی زیان بینی. هاتف
شهر و بندری است از ایالات متحدۀ آمریکا (کالیفرنیا) کنار خلیج (لنگرگاه) ساندیگو. دارای 334400 تن سکنه است. پایه و اساس کشتی های جنگی از آنجاست، بندری است که در آنجا صید زیادی میشود، محصولات آنجا میوه و انگور است
شهر و بندری است از ایالات متحدۀ آمریکا (کالیفرنیا) کنار خلیج (لنگرگاه) ساندیگو. دارای 334400 تن سکنه است. پایه و اساس کشتی های جنگی از آنجاست، بندری است که در آنجا صید زیادی میشود، محصولات آنجا میوه و انگور است
ساز بستن. ساز زدن. ساز پرداختن. ساز نواختن. (مجموعۀ مترادفات) : هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگ تر چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده. صائب (از مترادفات). ، ساختن. آماده کردن: و حمامی نیکو در جنب خانه ساز داد. (تاریخ جدید یزد). و ده دکان از یمین و یسار او ساز داد. (تاریخ جدید یزد) ، پرداختن. ابداع: بهر نکته که خسروساز میداد جوابش هم به نکته بازمیداد. نظامی (خسرو و شیرین). ، آراستن: سخن را به آهنگ شان ساز داد جواب سزاوارشان باز داد. نظامی. ، ساز دادن کاری را، راه انداختن. روبراه کردن. سامان دادن: که یزدان من یوسفم بازداد همه کارهای مرا ساز داد. شمسی (یوسف و زلیخا). کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده در حلقۀ خاصان مکش، این عام کالانعام را. همام تبریزی
ساز بستن. ساز زدن. ساز پرداختن. ساز نواختن. (مجموعۀ مترادفات) : هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگ تر چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده. صائب (از مترادفات). ، ساختن. آماده کردن: و حمامی نیکو در جنب خانه ساز داد. (تاریخ جدید یزد). و ده دکان از یمین و یسار او ساز داد. (تاریخ جدید یزد) ، پرداختن. ابداع: بهر نکته که خسروساز میداد جوابش هم به نکته بازمیداد. نظامی (خسرو و شیرین). ، آراستن: سخن را به آهنگ شان ساز داد جواب سزاوارشان باز داد. نظامی. ، ساز دادن کاری را، راه انداختن. روبراه کردن. سامان دادن: که یزدان من یوسفم بازداد همه کارهای مرا ساز داد. شمسی (یوسف و زلیخا). کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده در حلقۀ خاصان مکش، این عام کالانعام را. همام تبریزی
تحقیق ساعت سعد. ساعت سنجی. تعیین روز و ساعت سعد برای اموری چون عقد و ازدواج و انتقال به سرای نو. تعیین اینکه خداوند روز کدام ستاره است و مطابق علم احکام نجوم آن روز سعد است یا نحس. برای اطلاع از احکام ساعات رجوع شود به التفهیم ص 362 ببعد و ساعت سعد شود
تحقیق ساعت سعد. ساعت سنجی. تعیین روز و ساعت سعد برای اموری چون عقد و ازدواج و انتقال به سرای نو. تعیین اینکه خداوند روز کدام ستاره است و مطابق علم احکام نجوم آن روز سعد است یا نحس. برای اطلاع از احکام ساعات رجوع شود به التفهیم ص 362 ببعد و ساعت سعد شود
صلاح دیدن. مصلحت دیدن. صلاح دانستن. مقتضی دیدن. مناسب تشخیص دادن. اندیشه و عقیده پیدا کردن. ارتاء. (تاج المصادر بیهقی). ارتیاء. (تاج المصادر بیهقی). نظر دادن: اگر رای بینی تو این کاروان بدروازۀ دژ کند ساروان. فردوسی. برانگیخت دل آرمیده ز جای تهمتن همان کرد کو دید رای. فردوسی. دل او ز کژّی به راه آورید چنان کرد نوذر که او رای دید. فردوسی. امیر را بهتر افتد در این رای که دیده است. (تاریخ بیهقی). تا ما را بمولتان فرستاد [سلطان محمود، مسعود را] و خواست که آن رای نیکو را که درباب ما دیده بود بگرداند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 88). زندگانی خداوند [خواجه احمد حسن] دراز باد در این رای که دیده است [مسعود] و بندگان را نیز نیک آید اما خداوند در رنج افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 146). چنان کرد مهراج کو رای دید که رایش سپهردلارای دید. اسدی. در رزم بجز تیغ زدن رای نبینند در بزم بجز دل ستدن کار ندانند. کافر همدانی (از ارمغان آصفی)
صلاح دیدن. مصلحت دیدن. صلاح دانستن. مقتضی دیدن. مناسب تشخیص دادن. اندیشه و عقیده پیدا کردن. ارتاء. (تاج المصادر بیهقی). ارتیاء. (تاج المصادر بیهقی). نظر دادن: اگر رای بینی تو این کاروان بدروازۀ دژ کند ساروان. فردوسی. برانگیخت دل آرمیده ز جای تهمتن همان کرد کو دید رای. فردوسی. دل او ز کژّی به راه آورید چنان کرد نوذر که او رای دید. فردوسی. امیر را بهتر افتد در این رای که دیده است. (تاریخ بیهقی). تا ما را بمولتان فرستاد [سلطان محمود، مسعود را] و خواست که آن رای نیکو را که درباب ما دیده بود بگرداند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 88). زندگانی خداوند [خواجه احمد حسن] دراز باد در این رای که دیده است [مسعود] و بندگان را نیز نیک آید اما خداوند در رنج افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 146). چنان کرد مهراج کو رای دید که رایش سپهردلارای دید. اسدی. در رزم بجز تیغ زدن رای نبینند در بزم بجز دل ستدن کار ندانند. کافر همدانی (از ارمغان آصفی)
عرض سلاح و سامان لشکر. (از آنندراج ذیل سان). عرض سپاه نمودن. (ناظم الاطباء). عرض دادن. لشکر عرض دادن: خوبان عجب که فیل مدارا و هند سان تسخیر ملک دل بتطاول حواله است. ظهوری (از آنندراج). سان دهم از قطره های خون خود صفهای دل لشکر دل بر سپاه جسم و جان خوش غالب است. ظهوری (از آنندراج)
عرض سلاح و سامان لشکر. (از آنندراج ذیل سان). عرض سپاه نمودن. (ناظم الاطباء). عرض دادن. لشکر عرض دادن: خوبان عجب که فیل مدارا و هند سان تسخیر ملک دل بتطاول حواله است. ظهوری (از آنندراج). سان دهم از قطره های خون خود صفهای دل لشکر دل بر سپاه جسم و جان خوش غالب است. ظهوری (از آنندراج)
انتظار حادثه و واقعه ای کشیدن. (ناظم الاطباء). کنایه از انتظار کشیدن. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف) ، صلاح دیدن. صواب اندیشیدن. راهنمایی کردن: سپهبد چنان کرد کو راه دید همی دست از آن رزم کوتاه دید. فردوسی. ، کناره کردن و دوری کردن. (ناظم الاطباء) ، چشیدن که مزۀ چیزها را دیدن باشد، کنایه از جماع. (لغت محلی شوشتر)
انتظار حادثه و واقعه ای کشیدن. (ناظم الاطباء). کنایه از انتظار کشیدن. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف) ، صلاح دیدن. صواب اندیشیدن. راهنمایی کردن: سپهبد چنان کرد کو راه دید همی دست از آن رزم کوتاه دید. فردوسی. ، کناره کردن و دوری کردن. (ناظم الاطباء) ، چشیدن که مزۀ چیزها را دیدن باشد، کنایه از جماع. (لغت محلی شوشتر)